مقالهی کاربرد مدیریت استراتژیک در صنعت ساختمان
صنعت ساختمان بهعنوان بخش مهمی از اقتصاد کشور، صنایع و کسبوکارهای متعدد را در بر میگیرد. این صنعت با چهار نیروی رقابتی شامل رقابت داخلی، ورود بازیگران جدید، و قدرت چانهزنی تامینکنندگان و خریداران مواجه
صنعت ساختمان یکی از صنایع بسیار پیچیده است و نقش مهمی در اقتصاد کشور دارد. ساختمان و فعالیتهای ساخت و ساز دیگر یک «صنعت» نیستند؛ بلکه به تمامی معنای کلمه؛ خود به یک «بخش اقتصادی» تبدیل شدهاند. این بخش بسیاری از فعالیتهای تجاری، صنعتی و کسب و کارهای مختلف را شامل میشود که هر کدام به نوبه خود یک «صنعت» را شکل دادهاند. به عنوان مثال؛ ساخت مراکز خرید مدرن، برجهای اداری پیشرفته یا فعالیت آژانسهای خرید و فروش املاک؛ همگی به نوبه خود یک «صنعت» را ایجاد کردهاند.
اساسا در هر صنعتی، چهار نیروی رقابتی وجود دارد که همزمان با هم فعالند. اولین نیرو؛ خودِ مساله رقابت بین فعالان موجود در بازار/صنعت است. یکی از تهدیدها در این رقابت؛ جایگزینی تولیدات و خدمات توسط رقبا است. به عنوان مثال؛ در صنعت ساختمان؛ افتتاح یک مرکز خرید جدید یا یک مجتمع اداری در موقعیت و مکانی بهتر؛ میتوانند تهدیدات جدی برای پروژهای با همان کاربری باشند. دومین نیروی رقابتی؛ ورود فعالان جدید به بازار/صنعت است. این یک تهدید دائمی است که همیشه در بازارها وجود دارد؛ مخصوصا اگر بازار/صنعت مربوطه سودآوری خوبی هم داشته باشد (مانند صنعت ساختمان). با ورود بازیگران جدید به عرصه؛ بخشی از سود بازار/صنعت؛ خواه ناخواه توسط آنها جذب شده و از دسترس خارج میشود. سومین و چهارمین نیروهای رقابتی؛ قدرت چانهزنی بین تامینکنندگان مختلف است. کسانی که کالاها و مواد اولیه را در هر صنعتی تامین میکنند و کسانی که تولیدات نهایی آن (در اینجا؛ ساختمانها) را میخرند.
در گذشته جز در چند مورد استثنایی از نوسانات بازار؛ صنعت ساختمان همواره جزو صنایع نسبتا جذاب بوده است. در این صنعت؛ بازیگران حرفهای که قواعد بازی و فعالیت در این صنعت را خوب میدانستهاند؛ ثروت خوبی هم اندوختهاند. به نظر میرسد؛ موفقیت همیشگی صنعت ساختمان را باید مدیون سمت تقاضا دانست. صنعت ساختمان، در گذر زمان تغییرات چشمگیری را به خود دیده است، اولین تغییر در صنعت ساختمان؛ تغییر بنیادی عظیمی است که درون این صنعت در حال ایجاد است و آن هم؛ تغییر شکل اقتصاد «تولیدی-صنعتی» در صنعت ساختمان به یک اقتصاد «خدمات محور» است. تقاضای عظیمی برای فضاهای تجاری و اداری شکل گرفته است؛ تقاضا برای فضاهای تجاری مناسب خرده فروشی به سر حد انفجار رسیده است. خودِ مفهوم «خردهفروشی» هم با سرعت بسیار بالا در حال تغییر است. همزمان؛ تغییر اساسی دیگری هم در ساختار جمعیتی اتفاق افتاده است. سلیقه طبقه جوان و متوسط امروز جامعه درباره جایی که کار میکنند و مکانی که خرید میکنند متفاوت از گذشتگان است. مجموعه این تغییرات باعث ایجاد تقاضای بسیار زیادی برای ساختمانهای جدید با امکانات جدید شده است.
از طرفی، کیفیت مواد اولیه و مصالح به کار رفته در صنعت ساختمان؛ مانند سیستمهای تهویه هوا، امکانات جانبی و رفاهی مجتمعهای مسکونی و تجاری (مانند استخر، سونا، جکوزی و سالن بدنسازی)، آسانسورها و…. به شکل چشمگیری افزایش یافته است. وجود این امکانات در ساختمانهای جدید؛ ساختمانهای قدیمی را از رونق انداخته است. مردم امکانات ساختمانهای قدیمی خود را با سازههای جدید مقایسه کرده و در مقایسه با سکونتگاههای قدیمی؛ مجتمعهای جدید را انتخاب میکنند.
از سوی دیگر؛ موانع حضور و ورود به صنعت سخت و ساز بسیار کم بوده و رقبای جدید بسیار زیادی وارد این بازار شدهاند. بعضی از این رقبای جدید؛ موسسات مالی هستند که خود؛ مصرفکننده هم میباشند. این موسسات به منابع مالی عظیمی دسترسی دارند که آنها را قادر میسازد تا پروژههای جدید بیشماری را آغاز کنند.
تفاوت جدید دیگری هم که در نتیجه عوامل پیش گفته به وجود آمده است؛ تفاوت در سازندگان است! سازندگان پروژههای ساختمانی که به «درآمد» فکر میکنند و سازندگانی که به «سرمایهگذاری» توجه دارند. تغییرات ایجاد شده در قراردادها، ساختار و نوع معاملات [منظور تهاتر با املاک، اتومبیل یا اوراق مشارکت و سهام است] و چگونگی تقسیم سودها؛ چشمگیر است. مردم با شرایط و قراردادهایی توافق و معامله میکنند که هرگز در گذشته آنها را نمیپذیرفتند.
با این وضعیت مشکل اساسی دیگری در سمت تقاضا شکل گرفته است. در سمت خریداران و مستاجران؛ نه تنها میزان تقاضا به صورت عمومی کاهش یافته است؛ بلکه خریداران و سرمایهگذارانی هم که به انگیزه کسب سود به خریدهای بزرگ دست میزدند و موفقیت پروژههای بزرگ- مقیاس را تضمین میکردند نیز کمتر شدهاند. آنهایی هم که هنوز فعالند؛ دست بالا را دارند. خوب هم میدانند که دست بالا را دارند و از این موقعیت استفاده میکنند تا قراردادهای بهتری منعقد کنند. دلالان فعال بین سازندگان و خریداران هم ماهرتر شدهاند. حالا؛ هم در بخش تولید و هم در بخش تقاضا؛ مجموعهای از مشاوران و وکلا حضور دارند که به فعالان این صنعت برای دستیابی به سود بیشتر مشاوره میدهند. مخصوصا موسسات مالی؛ پیچیدهتر به صنعت ساختمان مینگرند و بهخوبی میدانند که چقدر این صنعت سودآور است، بعضی از این موسسات خود وارد عرصه ساخت و ساز هم شدهاند. حتی صاحبان زمینها هم برای خود مشاوران و وکلایی دارند که به آنها کمک میکنند، تا در معاملات و مشارکتها سود بیشتری را کسب کنند.
در هر حال؛ به نظر میرسد که در صنعت ساختمان؛ تغییرات اساسی و ساختاری در حال وقوع است. این تغییرات؛ دورهای و در نتیجه قابل پیشبینی نیستند؛ چراکه هر کدام از نیروهای فعال در این صنعت؛ به صورت ساختاری در حال تغییراند. واقعیت این است که اگر این صنعت به هر دلیلی در حال رشد بود؛ سودآور میبود. اما حقیقت این است که صنعت ساختمان دیگر مانند گذشته سودآور نیست. رقبای بیشتری در این صنعت حضور دارند؛ و خریداران، مستاجران و موسسات مالی؛ هم باهوشتر و هم قویتر شدهاند. حتی اگر متوسط سوددهی هم در این صنعت پایین آمده باشد؛ هنوز هم این صنعت سودده و جذاب بوده و تعداد زیادی از شرکتها و فعالان در این بازار؛ مایلاند در حد سود متوسط یا پایین تر از آن هم فعالیت کنند و این به این معنی است که دیگر عملکرد معمولی و متوسط در این بازار نمیتواند شرکتی را متمول کند. بنابراین؛ لازم است شرکتها راهی بیابند تا با عوامل ایجاد تغییرات جدید در صنعت ساختمان همسو شده و با ایجاد یک «مزیت نسبی پایدار» در این بازار دوام بیاورند.
این نکته را هم باید گوشزد کرد که این وضعیت؛ دورانگذار و تحول طبیعی است که بسیاری از صنایع دیگر نیز آن را پشت سر گذاشتهاند. با این وجود؛ همانند سایر صنایع؛ کاری که مدیران عامل شرکتهای فعال در صنعت ساختمان نیز باید انجام دهند این است؛ باید برای شرکتهای خود استراتژی طراحی کنند.
درگذشته؛ بسیاری از شرکتهای ساختمانی استراتژی نداشتند. هر نوع قراردادی را که سود خوبی در آن بود؛ میپذیرفتند. همیشه هم میتوانستند دلیلی برای پذیرفتن یک قرارداد داشته باشند؛ حتی اگر قبلا شبیه آن پروژه یا قرارداد را هم انجام نداده بودند!! به نظر میرسد؛ دیگر چنین تفکری در آینده کارآیی ندارد. شرکتها باید دارای «مزیت نسبی پایدار» باشند. فعالان صنعت ساختمان بیشتر به فرصتهای مقطعی در دسترس توجه داشتهاند. مزیت نسبی از دو عامل مهم تشکیل شده است؛ عامل اول؛ کاهش هزینهها است. اگر پروژهای با هزینه و سرمایه کمتری طراحی و اجرا شود؛ سطح سودآوری و منافع آن برای صاحبان پروژه افزایش خواهد یافت. نکته مثبت دیگر؛ آن چیزی است که «ایجاد تمایز» خوانده میشود. این مفهوم همان چیزی است که در صورت خلق آن؛ در طراحی یا امکانات یک پروژه؛ میتوان برای آن قیمت بالاتری درخواست کرد. هدف در اینجا افزایش درآمد و سود در هر متر مربع از پروژه با ایجاد خلاقیتهایی است که در طراحی و کارکردهای پروژه خود را نشان میدهند. در هر صورت؛ همگام با کم کردن هزینهها؛ «ایجاد تمایز» میتواند به موفقیت پروژهها کمک شایانی کند. مساله اساسی دیگر در بحث ایجاد «مزیت نسبی پایدار»؛ مفهوم «حوزه فعالیت» است. در هر بازار/صنعتی؛ برای ایجاد مزیت نسبی؛ لازم است در مورد بخشی که این مزیت در آن ایجاد خواهد شد؛ تصمیمگیری شود. بعضی از شرکتها در حوزههای مختلف؛ پروژههایی با کاربریهای متفاوت را همزمان در حال ساخت دارند. در حالی که گروه دیگری از شرکتها با انتخاب خود تنها در یک حوزه [پروژههای مسکونی یا فقط پروژههای تجاری] تمرکز دارند. این شرکتها؛ فقط در یک منطقه جغرافیایی یا فقط یک نوع از پروژه را با کاربری خاصی میسازند. هر شرکتی باید تکلیف خود را در این زمینه روشن کند. شرکتها باید به صورت مشخص درباره پیش نیازهای ایجاد مزیت نسبی که مناسب و مدنظر شرکتاند؛ تصمیمگیری کنند.
به نظر میرسد همه شرکتهای فعال در صنعت ساختمان؛ در حال حاضر با چند انتخاب برای کاهش هزینهها و بهرهوری بیشتر؛ یا تلاش برای متمایز بودن، روبهرو هستند. با این وجود؛ کلیت این ماجرا [استراتژی، انتخابهای پیش رو ….] تا حد زیادی برای شرکتهای ساختمانی مفهومی جدید و عجیب است. در واقع مدیران این شرکتها تا کنون به این شیوه عمل نمیکردهاند. ایشان [مدیران شرکتهای ساختمانی] عادت کردهاند که یک پروژه خوب را که درآمد و سود مناسبی هم دارد؛ سریع طراحی، اجرا و تمام کنند. مشکل دیگری که این شرکتها با آن روبهرو هستند؛ مساله برنامهها و استراتژیهای کاری در سطحی است که می توان آن را سطح عمودی پروژهها نامید. در این صنعت؛ مراحل اجرایی کار به شکل عمودی و در طول یکدیگر قرار دارند. در ابتدا؛ عملیات بسترسازی است؛ پس از آن مدیریت ساخت و در نهایت؛ فروش و غیره در امتداد هم؛ یکی پس از دیگری باید انجام شوند. برای همه این کارها در هر محلهای و در کلیت اجرای پروژه هم؛ استراتژی لازم است.
بسیاری بر این باورند که استراتژی در صنعت ساختمان معنا ندارد؛ چراکه این صنعت براساس قراردادها، طرحها و برنامههای اجرایی یا خرید و فروش پروژهها و املاک عمل کرده و نیازمند طراحی و تدوین استراتژی نیست. با این حال؛ دو عنصر مهم در موفقیت در این صنعت نقش اساسی دارند. عامل اول؛ یافتن یک قرارداد مناسب است. یافتن یک پروژه خوب، یک مشتری یا مستاجر عالی یا یافتن یک قطعه زمین در یک موقعیت ممتاز؛ که از لحاظ اقتصادی بسیار سودآور باشد.
عامل دوم؛ اجرای خوب و به سرانجام رساندن این قراردادهای عالی است که منتج به ایجاد شهرت خوب در یک مکان خاص (شهر یا منطقه) خواهد شد. در واقع ممکن است شرکتی به دلیل پروژههای مشابهی که در گذشته به خوبی آنها را اجرا کرده است؛ به شکل هدفمندی به دنبال پروژههایی با همان سبک و سیاق بوده باشد؛ یا به دلیل در اختیار داشتن دانش فنی، امکانات و منابع مورد نیاز؛ در اجرای نوع خاصی از پروژهها موفق عمل کرده است. بنابراین؛ حتی اگر صنعت ساختمان به عنوان صنعتی که بر اساس پروژهها و قراردادها عمل میکند؛ نگریسته شود؛ تعیین این موضوع حیاتی که یک پروژه قبل از شروع مناسب است یا خیر؛ و آیا باید اجرا شود یا نه؛ همگی نیازمند استراتژی است. حقیقت این است که توانایی شرکتهای ساختمانی در یافتن یک قرارداد خوب و پر سود و اجرای آن در واقع ناشی از عملکرد استراتژیک آنها است.
در آینده؛ در صنعت ساختمان؛ همانند سایر صنایعی که مرحله گذار و تغییرات شگرف و بنیادینی را طی کردهاند؛ برنامه، استراتژی، کنترل هزینهها، کارآیی و بهرهوری، ایجاد مزیت نسبی پایدار، برندسازی، تعیین و شناسایی گروههای هدف و مفاهیمی از این دست در قالب رویکرد مدیریت استراتژیک؛ بیش از پیش مطرح شده و اولویت خواهند داشت.
مدیریت استراتژیک با تکیه بر ذهنیتی پویا، آیندهنگر، جامعنگر و اقتضایی راه حل بسیاری از مسائل سازمانهای امروزی است. مدیریت استراتژیک به سازمان این امکان را میدهد که به شیوهای خلاق و نوآور عمل کند و برای شکل دادن به آینده خود به صورت انفعالی عمل نکند. این شیوه مدیریت باعث میشود که سازمان دارای ابتکار عمل باشد و فعالیتهایش به گونهای درآید که اعمال نفوذ نماید (نه اینکه تنها در برابر کنشها، واکنش نشان دهد) و بدین گونه سرنوشت خود را رقم بزند و آینده را تحت کنترل درآورد.